با نام خدا

چرا هنر باید قدر ببیند و در صدر نشیند؟

سخنران ویژه

اولین همایش ملی هنر
۱۷ و ۱۸ اسفند ۱۳۹۵
دانشگاه شیراز

________________________
… اگر پاسخ به این سوال روشن شود، مهجوریت و در حاشیه قرار گرفتن هنر بعنوان یک عیب و اسیب بزرگ در نظام آموزشی بهتر رخ می نمایاند.
براستی ما خواهان کدام تعلیم و تربیت و مدافع کدام تعریف از فرهیختگی یا تربیت یافتگی هستیم و هنر در ان چه جایگاهی دارد؟… باید از لنز باید ها و نباید های تربیتی خود که همان مرام یا فلسفه ترببت است شروع کنیم و اگر با دلالت آن، کاری که در تعلیم و تربیت جاری و ساری است را نمی پسندیم، ان را اصلاح کنیم… یا بدینگونه غبار از تربیت بگیریم و با این کار به جریان تربیت جلا ببخشیم تا بازتابنده ارزش ها و اولویت های مستتر در فلسفه یا مرام تربیتی مان باشد… اساسا یکی از مهم ترین کارکردهای فلسفه تعلیم و تربیت همین غبار روبی، غبار زدایی، جلا بخشیدن به جریان عمل تعلیم و تربیت و البته هدفمند ساختن ان در توزیع منابع بر پایه اولویت هاست….. این در صورتی است که نظریه تربیتی خود را تنها بعنوان مشتی الفاظ روی کاغذ و با قصد فضل فروشی و تفاخر به دیگران نپنداشته باشیم و در گرداب رفتار ها و کنش های مرسوم، ناسازگار و بی ربط با مضامین آن مرام نامه گرفتار نیامده باشیم. این اتفاق بقول علمای تربیت به معنی ان است که میان نظریه هنجاری یا دکترین تربیتی تصریح شده با نظریه عملیاتی شده تربیتی دره ای عمیق و وسیع حادث شده و هرکدام قلمرو خاصی را پوشش می دهند…. و البته می دانیم که انچه کار تربیت را انجام می دهد و جریان تربیت را هدایت می کند، همان ارزش های مستتر در کنش های عملی یا نظریه عملیاتی شده است.
______________________
من نظریه “کثرت گرایی شناختی” را کاندیدای مناسبی برای یک نظریه “کلان” هنجاری تربیتی و راهبر و راهنمای عمل می شناسم و توصیه می کنم از آن بعنوان یک لنز ارزشی برای نظر افکندن به صحنه عمل تعلیم و تربیت استفاده کنیم. پیش تر هم در دفاع از این ایده گفته ام که این نگاه ملازمت با حقیقت چندین و چند ساحتی تربیت دارد و لذا می تواند بعنوان یک “چهارچوب پایه جهانی” و مبنای عمل مشترک میان جوامع مختلف معرفی و مورد توجه قرارگیرد. چهارچوب پایه جهانی را می توان و باید در موقعیت های بومی و محلی باز تعربف کرد و منجمله از اشکال شناخت و بازنمایی معنا ویژه فرهثگ های خاص نیز سخن به میان آورد( مثلا نوع الهی یا عرفانی). واضع این نظریه، الیوت ایزنر، که از پیشگامان بلامنازع ترویج هنر در برنامه های درسی مدارس در دهه های اخیر در سطح جهان است، خود چنین نگاهی به کثرت گرایی شناختی نداشته و ان را در عداد و در طراز و عرض نظریه های هنجاری دیگر تعلیم و تربیت آورده است. من این برداشت را که توسع جهانی به نظریه کثرت گرایی شناختی می بخشد قابل دفاع می دانم، که در نتیجه باید به تعریف یا تدوین ویرایش بومی آن نیز پرداخته شود.
______________________
دلالت اصلی نظریه کثرت گرایی به مثابه یک چارچوب پایه جهانی چیست؟ به رسمیت شناختن گونه های مختلف معرفت و اقرار به وجود اشکال گوناگون معناسازی انسان در طول تاریخ. کسب، تولید و مبادله معرفت در قالب تمامی اشکال، یک ظرفیت والا و ممتاز انسانی است که در نظام تعلیم و تربیت باید مورد احترام و اهتمام باشد. بعبارت روشن تر نظام های تعلیم و تربیت حق ندارند چشمه های فیاض معنا سازی، معنا کاوی و معنا شناسی که در هر یک از این اشکال و گونه های انسانی خلق و تبادل معنا نهفته است را در نسل جدید کور کنند یا ان را معطل بگذارند و در تقویت آن نکوشند…. این قالب ها و اشکال هر یک برای خود کارکرد ویژه ای هم دارند و تکراری نیستند، با روان و ذهن و ضمیر ما کاری می کنند و بر ما تاثیری می گذارند که دیگری نمی گذارد یا نمی تواند بگذارد( مثلا موسیقی در مقایسه با تاتر، یا نقاشی در مقایسه با فیلم). بدیگر سخن هر یک از آن ها زبان های ویژه یا سیستم های نمادین برای رمز گردانی و رمزگشایی معانی و حقایقی از عالم اند و هرکدام گوشه ای و خوشه ای از حقایق را می توانند بر ملا سازند. و مگر نه این است که نظام تعلیم و تربیت باید در مخاطبانمان چنان ظرفیت سازی کند که او با بخش بزرگتری از حقایق هستی بتوانند بده بستان معنایی و معرفتی داشته باشد؟ پس دلالت اصلی نظریه کثرت گرایی شناختی این است که باید با رعایت عدالت و با متانت و سنجیدگی و بدور از کوته نظری همه اشکال و گونه ها یا زبان های ارتباطی را به آنها بباموزیم. هر قدر برخوردمان تابع سنت ها و عادات یا سیاست ها و برنامه های دارای اقتدار تاریخی و در نتیجه کلیشه‌ای باشد و از سر خرد، بصیرت و مسئولیت اخلاقی گشوده تر و با شمولیت بیشتر در این عرصه عمل نکنیم، بحق کم فروشی کرده ایم و مفهوم تربیت یافتگی یا نظریه هنجاری پایه مورد نظر را در عمل نادیده گرفته یا لگد مال کرده ایم.
________________________
مصداق بارز برای این لگد مال کردن، بویژه ضایع کردن حق دانش آموزان در برخورداری از ترببت هنری و زیباشناختی است. چرا که این حیطه را در اثر غفلت و بی معرفتی نسبت به ماهیت، خاصیت و اهمیت به ورطه برنامه درسی پوچ پرتاب کرده ایم و نسل جدید را از آثار شکوهمند فردی و اجتماعی ان محروم ساخته ایم. چرا نسل جدید نباید موسیقی، نقاشی، تاتر، سینما، شعر و…. را فهم کند، از ان لذت ببرد و از ان پلی برای تعالی خود و جامعه بسازد؟ چرا باید فضای تعلیم و تربیتی ما تنها بر طبل نمادهای کلامی و ریاضی بکوبد؟ و در سایه این کوته نظری فضای تربیت را چنان سرد و بی روح کند که هر عنصر یادگیری بمانند پتکی بر سر یادگیرنده کوبیده شود و هیچ حلاوتی را در کام جان او برنینگیزد؟ چرا باید نسلی بدست ما پرورانده شود که در برابر فرم های فاخر بیان معنا و مفهوم هم کر و ناشنوا باشد و هم کور و ناببنا؟ آیا این وضعیت حکایت از یک محرومیت اساسی با نوعی بی سوادی که نظام تعلیم و تربیت در نسل جدید تعبیه و به او تحمیل می کند نمی کتد؟ آیا ما وعده باسواد کردن کودکان را به جامعه و خانواده انها نداده ایم و آیا این محرومیت و بی سوادی حکایت از نوعی خلف وعده نظام اموزشی با مردم نمی کند؟
___________________________________
بالاخره و در پایان چون صحبت از ضرو ت تعریف بومی کردیم، به تربیت معنوی، عرفانی و پرورش ظرفیت های فهم و ارتباط با عالم متافیزیک باید اشاره کنم ( در چهارچوب هستی شناسی و جهان بینی انسان های برجسته و برکشیده عالم انسانی مانند سهروردی، مولانا، حافظ، سعدی، خواجه عبدالله انصاری و….) که ادبیات ما عرصه بی نظیر هنرنمایی عاشقان و واصلان به حق پیوسته و لذا به نیکویی در خدمت این بعد ارزشمند وجود انسانی هم قرار گرفته است…. این ادبیات البته مانند هر عرصه دیگری از هنر برای خود یک نظام معنایی و سیستم نمادین دارد و محرومیت از برقراری ارتباط معنایی و معرفتی با به معنای محرومیت از درک این وجه از هستی و دور ماندن از تاثیر آن بر کیفیت حیات انسانی است که خود اگر دردناک تر، خسارت بار تر و تاسف اور تر از غفلت نسبت به ترببت هنری به معنای متعارف ( در حوزه های تجسمی و نمایشی) نباشد کمتر از آن هم نیست.

۰ پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *