دکتر محمود مهرمحمدی از سیاستگذاری در آموزش عالی میگوید؛
با متحول ساختن محیط نهادی دانشگاه، ذهنیت غالب ضدتوسعهای علمآموزی که با ساختار کنونی برنامههایدرسی ملازمت دارد، در ذهن دانشجو مستقر نخواهد شد. ارادۀ معطوفبه این ساختارشکنی باید در بخشهای مختلف اقتصاد شکل بگیرد. بدین سبب شاید اجراییشدن این اتفاق را بهنحو عاجل و دفعی نتوان انتظار داشت، بلکه طراحی حرکتی تدریجی و گامبهگام لازم است.
شمارۀ پاییز ۱۳۹۸ فصلنامۀ خبری ترویجی معاونت آموزشی دانشگاه فردوسی مشهد به موضوع برنامه درسی اختصاص دارد. در این شماره یادداشتی با عنوان «دانشگاه نسل سوم و برنامه درسی وارونه» از دکتر محمود مهرمحمدی منتشر شده است که در ادامه میخوانید:
این بحث برای نخستین بار در یک سخنرانی در پنجمین همایش پیشرفت و توسعۀ علمی کشور با عنوان «راهکارهای رسیدن به دانشگاه نسل سوم» که توسط شورای انجمنهای علمی کشور در تاریخ اول آذرماه ۱۳۹۶ در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد، ارائه گردید. عنوان بحث را «ساختارشکنی برنامهدرسی در عصر دانشگاههای نسل سوم» انتخاب کرده بودم. پرسش اصلی این است که آموزش در رشتههای مختلف چگونه باید احیاء شود تا در خدمت اشتغال و کارآفرینی قرار گیرد؟ اینکه آیا مدلهای مرسوم (مانند اینترنشیپ، ارتباط با صنعت و… ) پاسخگو هستند یا نیاز به تحولی در ساختار برنامۀ آموزشی (درسی) داریم؟
به نظر من با تغییر در ساختار برنامههای آموزشی است که ذهنیت[۱] دانشجو و دانشآموخته تغییر میکند؛ باید فهم او از هدف تحصیل و اخذ مدرک بهعنوان مزیت در یافتن شغل، آن هم از نوع دولتی، به تحصیل بهعنوان مزیت در حل خلاق مسائل حوزۀ تخصصی تغییر یابد که بهتبع آن درآمد در فرآیند خلق ثروت نیز حاصل میشود. این تغییر در ذهنیت، بدون تغییر در ساختار و منطق[۲] آموزش دانشگاهی و بهویژه برنامههای درسی اتفاق نمیافتد. به دیگر سخن اقدامات اصلاحی از نوع «برشی/ جزئی» که با تکنیک «وصله کردن» برش یا جزئی به پیکرۀ موجود برنامههای آموزشی (درسی) فعلی اتفاق افتد، چارهساز نبوده و نیست. حتی افزودن درس کارآفرینی، درس اقتصاد، وارد کردن سازوکار بخش ارتباط با صنعت، چون از این جنس است، چنان که شواهد نشان میدهد، کارساز نبوده و مسئلۀ بیکاری دانشآموختگان کماکان و بهسختی گریبان اقتصاد کشور را میفشارد. با تغییرات ساختاری، تغییر در نُرم یا فرهنگ دانشگاهی هدفگیری میشود. یعنی بستر و بافتی که دانشآموختۀ دانشگاه با درک آن یا تنفس در آن به پشتوانۀ «تجربۀ زیسته» و نه «توصیه» در دانشگاه میآموزد، که کارکرد و نقش مورد انتظار از او مسئلهشناسی، حل مسئله یا آنچه من برخورداری از «خرد تکنولوژیک» نامیدهام، است. نیل به چنین دستاوردی نیازمند «وارونه ساختن» ساختار برنامههای درسی کنونی است تا ارتباط «ارگانیک»، «پیوسته» و «گسترده» با محیط عمل و نیازهای واقعی شکل بگیرد و رابطۀ دیالکتیک میان دانش نظری و محیط کار/ عمل فهم شود. وارونهسازی یعنی برنامهدرسی را بر پایۀ کسب تجربۀ میدانی )کلینیکال) بنا کردن، نه بر اساس انتقال دانش نظری و سازمانیافته در رشته. با این امید و انتظار که دانش نظری در حل مسئله یا کیسهای واقعی به کار آید[۳] و کفایت حرفهای به دانشآموخته ببخشد. کسب تجربۀ میدانی یا کلینیکی و بارورسازی ذهن با ظرفیت مسئلهشناسی و اهتمام به حل خلاق و کارآمد مسئله در واقع همان خرد تکنولوژیک است که به دانش نظری بیجان دانشگاهی، جان و جهت میبخشد و انگیزۀ حل مسئلۀ واقعی، کسب این دانش را معنادار و نافع جلوه میدهد. در ساختار کنونی برنامهدرسی، دانش نظری بیجان و بیمعنا باقی میماند. پس، عاملیت عاملان تغییر در آموزش عالی باید آگاهانه ساختارها را هدف بگیرد تا بهتدریج هدف تغییر فرهنگ علمآموزی کنشگرانه یا حرفهگرایانه محقق شود. بهدیگر سخن، با متحول ساختن محیط نهادی دانشگاه، ذهنیت غالب ضدتوسعهای علمآموزی که با ساختار کنونی برنامههایدرسی ملازمت دارد، در ذهن دانشجو تکوین نمییابد و مستقر نخواهد شد.
از باب تاریخچۀ این دیدگاه میتوان به آلفرد نورث وایتهد، ریاضیدان و فیلسوف شهیر تعلیموتربیت اشاره کرد. او در نقد عملکرد تعلیموتربیت به دلیل محور قرار دادن دانش نظری پراکنده که از آن با عنوان inert ideas نام میبرد، یکی از پیشتازان تفکر در خصوص چگونگی احیاء تعلیموتربیت و برقراری پیوند آن با حیات[۴] قلمداد میشود. «تعلیموتربیت بهمعنای کسب هنر بهکاربستن دانش است… . این نظریه را بهراحتی نمیتوان در عمل پیاده کرد، بلکه اجرای آن بسیار دشوار است. چون واجد مسئلۀ زنده نگهداشتن دانش و جلوگیری از تبدیل آن به دانش بیجان و بیخاصیت است که مسئلۀ محوری تمام تلاشهای تعلیموتربیتی است.» (وایتهد، ۱۹۲۹) نهاد دانشگاه در اثر غفلت نسبت به این مهم و پیدا شدن نمونههای دانشآموختگان ناکارآمد در جامعه، روزبهروز با بیاعتمادی بیشتری مواجه میشود. تا آنجا که ممکن است رفته رفته به بحران بیاعتمادی جامعه به دانشگاه بدل شود و موجودیت دانشگاه بهعنوان یک نهاد اجتماعی خلقکنندۀ ارزش افزوده با پرسش جدی مواجه شود. در چنین وضعیتی باید گفت دانشگاه تبدیل به یک نهاد «عقیم» میشود. البته این وضعیت اختصاص به ایران ندارد. بررسیها نشان میدهند که مدرک دانشگاهی برای بسیاری از کمپانیها در دنیا بهعنوان یک پیش نیاز در استخدام، معنا و مفهومش را از دست داده است. یعنی مدرک اگر بهعنوان یک عامل منفی به حساب نیاید، عامل مثبت و امتیازآوری هم برای دارندۀ آن محسوب نمیشود.
جمعبندی:
وارونهسازی و ساختارشکنی یعنی چه؟ یعنی به هم ریختن رابطۀ مبتنی بر افضل شناخته شدن دانش نظری نسبت به تجربۀ عملی در جریان کسب تخصص و تأکید بر این معنا که دانش نظری فضل تقدم ندارد. قراردادن دانش نظری در خدمت مسائل برآمده از تجربۀ زیسته در محیط عمل و بدین ترتیب، معنابخشی به دانش انتزاعی، در خدمت یک «پروژه» (پروژهمحور کردن آموزش عالی) فضیلت محسوب میشود. وارونه سازی مدل های اجرایی گوناگونی دارد. چون «پروژهها» جنس و اقتضائات گوناگونی دارند.
یک اقدام عملی عاجل یا اصطلاحاً میانبُر این است که دانشجوی دکتری یا تحصیلات تکمیلی جز از طریق پروژۀ استاد پذیرش نشود تا از طریق پروژه حقوق دریافت کند، آزمایشگاههای مورد نیاز تجهیز شود و در اختیار او قرار داده شود. مطالعات انجام شده نشان میدهد این ایده در برخی از کشورهای پیشرفته در رشتههای مهندسی هماکنون نیز به اجرا گذاشته شده است. هشدار مهم این که ساختارشکنی مورد نظر فقط به دست یا با ارادۀ بخش آموزش عالی محقق نمیشود. پیشنیاز آن ایجاد نگرش مثبت به آن در میان شرکای علموفناوری در کشور است. بنابراین ارادۀ معطوفبه این ساختارشکنی باید در بخشهای مختلف اقتصاد شکل بگیرد. بدین سبب شاید اجراییشدن این اتفاق را بهنحو عاجل و دفعی نتوان انتظار داشت، بلکه طراحی حرکتی تدریجی و گامبهگام[۵] لازم است.
[۱] Mindset
[۲] Rationale
[۳] Just in case
[۴] Life
[۵] Incremental
- 4
- 1,044
- 2,133,702
- 89
اطلاعات تماس
آدرس: تهران، جلال آل احمد، پل نصر، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانی، گروه علوم تربیتی، طبقه سوم، اتاق 308.
پست الكترونيك: mehrmohammadi.ir@gmail.com
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.